آب و سبو
این عکس مسجدی در ترکیه نیست! اینجا محلهای است بنام Auburn در سیدنی که بیشتر اهالی آن، ترکهای ترکیهاند و این مسجد بزرگ و زیبا را هم آنها ساختهاند، با همان سبک معماری مساجد ترکیه. سیدنی و کلاً استرالیا، همانطور که قبلاً هم در پادکستهایی گفته بودم، شهر و کشوری بلحاظ فرهنگی بسیار متنوعاند. هندوها معابد خودشان را دارند، مناسکشان و جشنهایشان را اجرا میکنند، چینیها معابد و مراسم خودشان را دارند(محلهٔ Cabramatta)، مسیحیها و مسلمانها هم کلیسا و مساجد خودشان را. (در مورد یکی از معابد بودایی در سیدنی قبلاً مطلبی نوشته بودم. اینجـا)
بله، عرض میکردم که در سیدنی خلق الله (حداقل ظاهراً!) آزادند که مراسمشان را داشته باشند. اتفاقاً، الان یادم آمد، که دیشب از خیابانی رد میشدم که دیدم چند جا مراسم شب عاشورا داشتند و امروز هم از یکی از هممحلیها قیمهٔ نذری روز عاشورا را دریافت کردم و جای شما خالی نوش جان فرمودم. البته قیمه که چه عرض کنم، چون عربها پخته بودندش بیشتر به گوشت کوبیدهٔ دیزی میخورد تا قیمه! نه از لپهاش خبری بود، نه از سیبزمینی خلال شدهاش و از همه مهمتر، نه از لیمو عمانی آبانداختهاش. (بخدا قیمهٔ بدون لیمو عمانی کفر است، کفر.) ولی بهرحال از آنجا که الاعمال بالنیات، بنده هم به نیت قیمه خوردم و مقبول افتاد.
مثل اینکه صحبت از عاشورا بدون ذکر جمیل قیمهاش نمیشود. داشتیم چه میگفتیم؟ بله، صحبت از عکس مسجد محلهٔ Auburn شروع شد. جانم برایت بگوید، بنده همراه با دو دوست کُرد، همین جمعه به این مسجد رفته بودیم. همهٔ نمازگزارها سنی مذهب بودند. قبل از اقامهٔ نماز، آقای خطیب در پایان صحبتش یک پیازی هم به ریش شیعیان خورد فرمود و دربارهٔ تاسوعا عاشورا دو کلمهای صحبت کرد. با حالتی نیمهاکراهوارانه میگفت: "اگر چه تاریخ واقعهٔ کربلا بطور دقیق معلوم نیست و دلیل آن هم روشن نیست اما برای احترام، خوب است این دو روز را روزهٔ مستحبی بگیرید." و خلاصه اینکه اصل حرفش این بود که تاریخ واقعهٔ کربلا مبهم است. (بجان عزیزت، به عنوان یک بچه شیعهٔ دوآتشهٔ باغیرت میخواستم پاشم جفت پا برم تو شیکمش!)
از شوخی که بگذریم، اصل مطلبی که برای آن، این یادداشت را خواستم بنویسم این است:
یکی از وجوه داستانی که مولانا در مثنوی معنویاش دربارهٔ روز عاشورا و آن شاعر میآورد، همین موضوع است. میگوید امام حسین در روز عاشورا کشته شد که شد! تمام شد و رفت. حالا زاری تو برای چیست؟! اگر حسین دارای معنویتی بود و تو خودت را پیروی او میدانی، قاعدتاً باید از معنویت، از "می دین" هم در تو فرخی و خجستگی باشد(حال آنکه نیست!). یعنی از یک ماجرا باید آن حرف و پیام معنویاش را بگیری نه وجه ظاهریاش را.
خفته بودستيد تا اکنون شما
که کنون جامه دريديد از عزا؟!
پس عزا بر خود کنيد اي خفتگان
زانک بد مرگيست اين خواب گران!
بر دل و دين خرابت نوحه کن
که نميبيند جز اين خاک کهن
در رخت کو از مي دين فرخي؟
گر بديدي بحر، کو کف سخي؟