ممتاز
محسن: این روزنامه رو ببین! چه تشویق خوبی این معلم از شاگردش کرده. با اینکه معدل بچه شده ۱۰/۲۵ عکس رو داده توی روزنامه انداختهاند. (فقط نمیدونم چرا نوشته «شاگرد ممتاز»!)
ابراهیم: ببینمش. میدونی با این آگهی چه زهری در جان و روان این بچهء معصوم با اون صورت نازنینش میکنند؟ (تازه سوای چیز مهمی از "روزنامه" ساختن.) معلم به خیال خودش داره کار خوبی میکنه اما بیخبر از اینکه چه بلایی سر کودک داره درمیاره.
محسن: تو هم شدهای پانویس ها. هی فرت و فرت هر چی بهت میگیم ربطش میدی به هویت و شخصیت. آخرش هم میزنی به صحرای عرفان و خودشناسی و میگی بچهها توی ذاتشون هستند و از این حرفها. آخه چه اشکال داره بجای تحقیر و یا حتی نادیده گرفتن بچه، اون رو تشویق کنیم؟ اینطوری امیدوار میشه و با شوق بیشتری درسهاش رو میخونه و خدا رو چه دیدی شاید معدلش یه روز به بالای ۱۸ هم رسید.
ابراهیم: خیلی پرتی از قضیه، محسن! ناامیدم میکنی، پسر! اساساً درس بخونه که چی بشه؟ که شغل و درآمد داشته باشه و بتونه در آرامش زندگی سالمی داشته باشه، دیگه. نه؟ خوب، تو میدونی این روش خودش نقض غرضه؟ یعنی با گرفتن آرامش از بچه وادارش میکنیم «موفق» بشه. بعد که بفرض «موفق» شد، کدوم آرامشی براش باقی مونده که بتونه از اون موفقیتش بهره ببره؟!